دعوتم کرد شَهِ بی سر و من آب شدم
با تو در کرب و بلا بودم و بی تاب شدم
شکر از روزِ ازل ریزه خورِ خوانِ توأم
شکرِ حق منتخبِ حضرتِ ارباب شدم
اللهم عجل لولیک الفرج
دعوتم کرد شَهِ بی سر و من آب شدم
با تو در کرب و بلا بودم و بی تاب شدم
شکر از روزِ ازل ریزه خورِ خوانِ توأم
شکرِ حق منتخبِ حضرتِ ارباب شدم
اللهم عجل لولیک الفرج
من در خورِ شأن ِ تو چه دارم آخر ...؟
آید به دو چشمِ تو چه کارم آخر ...؟
من گریه برای جدِ تو کردم و کاش
این گریه شود قبولِ یارم آخر ...
اللهم عجل لولیک الفرج
سر رفته است حوصله ی انتظارها
کم میشود یکی یکی از هم قطارها
کِی میدمد طلیعه ی آن تک سوارِ عشق
یک جمعه از میانِ غروب و غبارها
اللهم عجل لولیک الفرج
از عشق چه کارها که بر می آید
دل،شکسته اش مدِنظر می آید
بر عشقِ تو هر که مبتلا تر باشد
دنبالِ تو دل شکسته تر می آید
اللهم عجل لولیک الفرج
بالای تل نشسته تماشا کند چه را ؟
سر نیست، زینبِ تو صدا میزند که را ؟
پاسخ شنید زینب و ما از امامِ حَیّ
یا رب بیا به جوی برسان آبِ رفته را
اللهم عجل لولیک الفرج