دلنوشته های مهدوی

آخرین جمعه سال است کجایی آقا؟

کشت ما را به خدا درد جدایی آقا

تو نباشی چه بهاری و چه عیدی

ای کاش تا همین سال نرفته تو بیایی آقا

اللهم عجل لولیک الفرج

در حسرت دیدار تو عمرم به سر آید

آن یار کِی از پرده غیبت به در آید؟

ای کاش که تا جان به تنم هست و نمردم

از یوسف گمگشته زهرا خبر آید

اللهم عجل لولیک الفرج

ای یوسف زهرا سفرت کِی به سر آید

کِی چهره ی ماهت ز پس پرده در آید

از پیک صبا کِی شنوم آمدنت را

کِی بانگ ِ اناالمهدی ت از کعبه بر آید

اللهم عجل لولیک الفرج

اشک امروز حلال است حلال

خال و ابروت خیال است خیال

با دوچشمی که پر از غیر شده

دیدن روت محال است محال

اللهم عجل لولیک الفرج

گل نرگس چه شود بوسه به پایت بزنم

تا به کِی خسته دل از دور صدایت بزنم

گل نرگس نکند مهر ز من برداری

داغ دیدار رخت را به دلم بگذاری...

اللهم عجل لولیک الفرج